درباره ما |
سرویس پیامک وبلاگ
09157419567
|
|
جستجو |
"لطفا از کلمات کلیدی برای جستجو استفاده کنید !!!
|
|
لا عنوان |
موضوع:
<-PostCategory-> |
سلام:
چرا شمارتو بردارم؟ عوضش كردي؟ خوب شماره جديدتو بده تا اونو بذارم.
چي زندان داره؟ آب خنك؟ فكر كنم آب خنك با روحيه تو سازگارتر باشه تا من.
راستي شمايي كه با اسم (خ) نظر خصوصي گذاشته بودي! چرا مخفف اسمتو گذاشتي؟ خوب كامل مي نوشتي
(خر). اشكالي نداره كه! هميشه به اون چيزي كه هستي افتخار كن. بهتر از بوزينه بودنه!
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,|
|
|
بدون عنوان |
موضوع:
<-PostCategory-> |
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام:
نظری نیست؟ چرا سر نمی زنین؟ بیاین دیگه!
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,|
|
|
طنز |
موضوع:
<-PostCategory-> |
رفتیم با بروبچ شلوار لی بخریم، اولی رو پرو کردم یه کم تنگ بود. فروشنده گفت:
یه دوبار بپوشی جا باز میکنه!
دومی رو پوشیدم یه کم گشاد بود.
مرتیکه رو کرده به من میگه : چیزی نیست یه دو بار آب بخوره تنگ میشه !!!
نتیجه اخلاقی :
تو سایز فیل بخر !!! اندازته …
بعد میگن جوک نسازین !!!
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,|
|
|
درد خودپرستی |
موضوع:
<-PostCategory-> |
فردی مسلمان یک همسایه کافر داشت
هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد :
خدایا ! جان این همسایه کافر من را بگیر.مرگش را نزدیک کن (طوری که مرد کافر می شنید)
زمان گذشت و آن فرد مسلمان بیمار شد.
دیگر نمی توانست غذا درست کند ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در خانه اش ظاهر می شد.
مسلمان سر نماز می گفت خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی و غذای من را در خانه ام ظاهر می کنی
و لعنت بر آن کافر خدا نشناس ... !
روزی از روزها که خواست برود غذا را بر دارد، دید این همسایه کافرِ است که غذا براش می آورد.
از آن شب به بعد، مسلمان سر نماز می گفت :
خدایا ممنونم که این مرتیکه شیطان رو وسیله کردی که برای من غذا بیاورد.
من تازه حکمت تو را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی!!!
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی //// تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی!
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:,|
|
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:,|
|
|
تیکه پرانی استاد به دخترا |
موضوع:
<-PostCategory-> |
یه استاد داشتیم هر سری میومد سر کلاس به
دخترا تیکه مینداخت . یه بار دخترا تصمیم گرفتن با اولین
تیکه ای که استاد انداخت، از کلاس برن بیرون . قضیه به گوش
استاد میرسه جلسه بعد یکم دیر میاد سر کلاس میگه :
از انقلاب داشتم میومدم دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده.
رفتم جلو پرسیدم: گفتن با کارت دانشجویی شوهر میدن!
دخترا پا میشن برن بیرون،استاده میگه کجا میرید وقتش
تموم شد تا ساعت ۱۰ بود.
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,|
|
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,|
|
|
اشعارجدید بابا طاهرعریان در مورد اقدام گلشیفته فراهانی |
موضوع:
<-PostCategory-> |
به اینترنت بدیدم یک کلوزآپ / نمی دونم که اصل یا فتوشاپ
بدل یا اصل ، مو کاری ندارم / دلم در سینه افتاده به تاپ تاپ
خدایا دین تو اندر خطر بی/ دلم بازیچه ی اهل هنر بی
پشیمونم بگو تقصیر مو چیست / گناه مو فقط حظٌ بصر بی
به کافی نت روم آنجا ته وینم/ به اینترنت روم درجا ته وینم
به هر وبلاگ و هر سایتی که آیم / نشان از قامت رعنا ته وینم
یکی لختو و یکی عریون پسنده / یکی با چادرو و تومون پسنده
به هرچه آفریدی طالبی هست/ دل مو عنچه ی خندون پسنده
مو گشتم "شیفته" بر اون"گل" ناز/ گریبونش مثال غنچه ها باز
ندونم حکمت این جلوه ها چیست/ خدایا مو برقصم با کدوم ساز
یکی آنسوی دنیا گشته عریون/ یکی اینجا شده غمگین و دلخون
گناه هر کسی بر خود نویسند/ چه باید کرد با مخلوق نادون
خدایا کار تو خوب و خفن بی/ ولی این بنده بی چاک و دهن بی
ببخشا گر قصوری رفته از دست/ همش تقصیر این فیلتر شکن بی
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,|
|
|
مرا بغل کن |
موضوع:
<-PostCategory-> |
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود،
بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل
کالا در شهر استفاده مىکردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.
زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست
دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:...
مرا بغل کن.
زن پرسید: چه کار کنم؟
و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد
و کم کم اشک صورتش را خیس نمود.
به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند،
شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.
زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم.
سرم درد نمی کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد
که گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن" چقدر احساس خوشبختى را در قلب
همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,|
|
|
یک اصفهانی ، یک شیرازی |
موضوع:
<-PostCategory-> |
فقط یک اصفهانی میتواند یک جمله با 20 فعل بسازد:
داشتم می رفتم برم دیدم گرفت نشست گفتم بذار بپرسم بیبینم میاد نیمیاد دیدم میگد نیمیخوام بیام بذار برم بیگیرم بخوابم...
و اما یک شیرازی بدون فعل جمله میسازد
ها آمو بیخیال ...
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,|
|
|
شكي كه انسان را عوض كرد |
موضوع:
<-PostCategory-> |
در فولكلور آلمان ، قصه اي هست كه این چنین بیان می شود :
مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده . شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد ، براي همين ، تمام روز اور ا زير نظر گرفت.
متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد ، مثل يك دزد راه مي رود ، مثل دزدي كه مي خواهد چيزي را پنهان كند ، پچ پچ مي كند ،آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض كند ، نزد قاضي برود و شكايت كند .
اما همين كه وارد خانه شد ، تبرش را پيدا كرد . زنش آن را جابه جا كرده بود. مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه مي رود ، حرف مي زند ، و رفتار مي كند .
كتاب پدران، فرزندان ، نوه ها اثر پائولو كوئليو
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,|
|
|
بی خیال |
موضوع:
<-PostCategory-> |
بی خیال این همه قانون ... بی خیال این همه ترس ...
بی خیال دنیا با این همه قانونگذار بی قانون و بیخیال این همه محتسب بی حساب!!
بی خیال این همه رسولان بی معجزه و معجزات بی رسول!!
من ... من عاشق آزاد كردن نوازش و سیب از قفس بی تابی و ترسم ،
حتی اگر به جرم خوردن سیب به زندگی تبعید شوم ....
دستهایت را به من بده ...
به جهنم كه مرا به جهنم میبرند، به خاطر عشقبازی با خیال تو..
تو ... تو خود ، بهشتی ...
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,|
|
|
من زنم تو مرد بمان |
موضوع:
<-PostCategory-> |
من زنم… بی هیچ آلایشی… بی هیچ آرایشی!
که بدوش بکشم بار تو را که مردی و برویت نیاورم که از تو قویترم…
من زنم… من ناقص العقلم… با همین عقل ناقصم
از چه ورطه هایی که نجاتت نداده ام و تو عقلت کاملتر از من بود!!!
من زنم... یاد گرفته ام عاشقت بمانم و همیشه متهم به هرزگی شوم...
حال آنکه تو بی آنکه عاشقم باشی تظاهر کردی با من خواهی ماند!
من زنم... کوه را حرکت میدهم بدون اینکه کلمه ای از خستگی و دلسردی به
زبان آرم و تو همواره ناراضی و پرصدا سنگریزه ها را جابجامیکنی چرا که تو نیرومند تری!!!
من زنم...
سکوت و صبر در زمان خشم تو مال من، لذتهای شبانه...
خوابهای شیرین و افتخار مردانگی مال تو! عادلانه است نه؟؟؟
من زنم... آری من زنم... او خواست که من زن باشم ... همچنان به تو اعتماد خواهم کرد... عشق خواهم ورزید... به مردانگی ات خواهم بالید ... با تمام وجود از تو دفاع خواهم کرد... پشتیبانت خواهم بود... و تو مرد بمان!
این راز را که من مرد ترم به هیچ کس نخواهم گفت!!!
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:,|
|
|
مادر |
موضوع:
<-PostCategory-> |
امروز یه دوشنبه است. مثل همه ی دوشنبه های دیگه. اما من خیلی دلم برای مامانم تنگ شده. دوست دارم کوچولو باشم. بغلم کنه. دستش رو که زخمی شده بوس کنم. بگم مامانی من تا آخر عمرم پیشت می مونم. بگم مامانی بذار بزرگ شم همه چی رو درست می کنم. بگم مامان من مهربون ترین مامان دنیاست. مامان من بهترین مامان دنیاست. بگم عاشق بوی تن مامانمم. عاشق صدای مامانمم. عاشق بودن مامانمم.
مامانم ... دلم تنگ شده برات ................................
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:,|
|
|
عاقبت زرنگ بازی |
موضوع:
<-PostCategory-> |
یه روز صبح روزنامه نگاری داشت می رفت سرکار ولی به خاطر تصادفی كه شده بود توی ترافیك گیر افتاده بود.
اون وقتی دید ترافیکه و سر ساعت به محل کارش نمیرسه تصمیم گرفت همینجا كارش رو انجام بده و از تصادف یه خبر داغ تهیه كنه.
جمعیت زیادی دور محوطه تصادف جمع شده بودن و این نشون میدادیه اتفاق خیلی بدی افتاده!
بنابراین خبرنگار برای رسوندن خودش به محل تصادف فكری كرد و بعد فریاد زد:
بذارید رد شم... خواهش میکنم بزارید رد شم... من پسرشم! من پسرشم!
ولی وقتی به صحنه ی تصادف رسید فکر میکنید،چی دید ؟!
.......................یه الاغ
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:,|
|
|
شوهر بی وفا |
موضوع:
<-PostCategory-> |
شوهر آسیه چند ماه بود که در بيمارستان بسترى بود.
بيشتر وقتها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مىکرد و کمى هوشيار مىشد.
امّا در تمام اين مدّت، آسیه هر روز در کنار بسترش بود.
يک روز که او دوباره هوشياريش را به دست آورد از آسیه خواست که نزديکتر بيايد.
آسیه صندليش را به تخت چسباند و گوشش را نزديک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود.
شوهر آسیه که صدايش بسيار ضعيف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت:
«تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بودهاى. وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى.
وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى. وقتى خانهمان را از دست داديم، باز هم تو پيشم بودى.
الان هم که سلامتيم به خطر افتاده باز تو هميشه در کنارم هستى. و مىدونى چى ميخوام بگم؟»
آسیه در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت: «چى مىخواى بگى عزيزم؟»
شوهر آسیه گفت: فکر مىکنم وجود تو براى من بدشانسى مياره
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:,|
|
|
توصيه های من برای زندگی ات |
موضوع:
<-PostCategory-> |
اگر ذخیره ی شادمانی هایت دارد تمام می شود باید بروی پشت پنجره و به آسمان نگاه کنی. آنقدر منتظر بمان و به آسمان نگاه کن تا بالاخره خداوند از آنجا رد بشود؛
آن وقت صدایش کن؛
به نام صدایش کن؛
او حتماً برمی گردد و به تو نگاه می کند و از تو میپرسد که چه می خواهی؟؟!
تو صریح و ساده و رک بگو.
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:,|
|
|
زیباترین قسم |
موضوع:
<-PostCategory-> |
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|یک شنبه 25 دی 1390برچسب:,|
|
|
نامه شگفت انگیز |
موضوع:
<-PostCategory-> |
جولیای عزیزم سلام …
بهترین آرزوها را برایت دارم همسر همربانم. همانطور که پیش بینی
می کردی سفر خوبی داشتم. در رم دوستان فراوانی یافتم که با آنها
می شد مخاطرات گوناگون مسافرت و به علاوه رنج دوری از تو
را تحمل کرد. در این بین طولانی بودن مسیر و کهنگی وسایل مسافرتی
حسابی مرا آزار داد. بعد از رسیدن به رم چند مرد جوان
خود را نزد من رساندند و ضمن گفتگو با هم آشنا شدیم. آنها
که از اوضاع مناسب مالی و جایگاه ممتاز من در ونیز مطلع بودند
محبتهای زیادی به من کردند و حتی مرا از چنگ تبهکارانی که
قصد مال و جانم را کرده بودند و نزدیک بود به قتلم برسانند
نجات دادند . هم اکنون نیز یکی از رفقای بسیار خوب و عزیزم
“روبرتو” که یکی از همین مردان جوان است انگشتر مرا به امانت گرفته
و با تحمل راه به این دوری خود را به منزل ما خواهد رساند
تا با نشان دادن آن انگشتر به تو و جلب اطمینانت جعبه جواهرات
مرا از تو دریافت کند وبه من برساند . با او همکاری کن تا جعبه
مرا بگیرد. اطمینان داشته باش که او صندوق ارزشمند جواهرات را
از تو گرفته و به من خواهد داد وگرنه شیاد فرصت طلب دیگری جعبه را
خواهد دزدید و ضمن تصاحب تمام جواهرات آن, در رم مرا خواهد کشت
پس درنگ نکن . بلافاصله بعد از دیدن نامه و انگشتر من در ونیز
موضوع را به برادرت بگو و از او بخواه که در این مساله به تو کمک کند.
آخر تنها مارکو جای جعبه را میداند. در مورد دزد بعدی هم نگران نباش
مسلما پلیس او را دستگیر کرده و آنقدر نگه میدارد تا من بازگردم.
نامه را خواندید؟
اما بهتر است یک نکته بسیار مهم را بدانید :
پائولو قبل از سفر به رم با جولیا یک قرار گذاشته بود
که در این مدت هر نامه ای به او رسید آن را بخواند. ! “یک خط در میان”
حالا شما هم برگردید و دوباره نامه را یک خط در میان بخوانید تا به اصل ماجرا پی ببرید!
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|پنج شنبه 15 دی 1390برچسب:,|
|
|
خر |
موضوع:
<-PostCategory-> |
يك روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر
پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت .ملا مصالح ساختمانی
را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت كرد. ملا نمی دانست كه خر از پله بالا می رود،
ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر كاری كرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها كرد و به خانه آمد.
كه استراحت كند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد.
وقتی كه دوباره به پشت بام رفت ، می خواست الاغ را آرام كند كه دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود.
برگشت، بعد از مدتی متوجه شد كه سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده،
بالاخره الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد.
بعد ملا نصرالدین گفت : لعنت بر من كه نمی دانستم كه اگر خر به جایگاه رفیع و پُست مهمی برسد
هم آنجا را خراب می كند و هم خودش را هلاک میکند !!
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|سه شنبه 13 دی 1390برچسب:,|
|
|
نام روزهای هفته در ايران کهن |
موضوع:
<-PostCategory-> |
کیوان شید = شنبه
مهرشید = یکشنبه
مه شید = دوشنبه
بهرام شید = سهشنبه
تیرشید = چهارشنبه
هرمزشید = پنجشنبه
ناهیدشید یا آدینه = جمعه
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|سه شنبه 13 دی 1390برچسب:,|
|
|
زن گرفتن یک چهار پا |
موضوع:
<-PostCategory-> |
پــــدر از هـــمـــه جــا بـی خبرش
کـــره ای گــفــت بـــه بابای خرش
ایـــــن الاغ نـــــــرّه ی کــــره خــرت
وقـــت آن اســــت بــــرای پســرت
تـــو کــه هر روز به صحرا میری
مــاده ای خـــوشگـل و زیـبا گیری
ورنـــه از بـــی زنـــی بــیمار شوم
وقـــت آن اســت کـه زن دار شـوم
ای عــزیـــز دل بـــابــــا ، پــســرم
پـــدرش گــفــت کــه ای کـره خَرَم
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|یک شنبه 11 دی 1390برچسب:,|
|
|
از الاغ کمتر نیستیم |
موضوع:
<-PostCategory-> |
كشاورزي الاغ پيري داشت كه يك روز اتفاقي به درون يك چاه بدون آب افتاد. كشاورز هر چه سعي كرد نتوانست الاغ را از درون چاه بيرون بياورد. پس براي اينكه حيوان بيچاره زياد زجر نكشد، كشاورز و مردم روستا تصميم گرفتند چاه را با خاك پر كنند تا الاغ زودتر بميرد و مرگ تدريجي او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روي سر الاغ خاك مي ريختند اما ... الاغ هر بار خاك هاي روي بدنش را مي تكاند و زير پايش مي ريخت و وقتي خاك زير پايش بالا مي آمد، سعي مي كرد روي خاك ها بايستد. روستايي ها همينطور به زنده به گور كردن الاغ بيچاره ادامه دادند و الاغ هم همينطور به بالا آمدن ادامه داد تا اينكه به لبه چاه رسيد و در حيرت كشاورز و روستائيان از چاه بيرون آمد ...
مشكلات، مانند تلي از خاك بر سر ما مي ريزند و ما همواره دو انتخاب داريم،
اول اينكه اجازه بدهيم مشكلات ما را زنده به گور كنند
و دوم اينكه از مشكلات سكويي بسازيم براي صعود! و ثابت كنيم كه از يك الاغ كمتر نيستيم
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|یک شنبه 11 دی 1390برچسب:,|
|
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|یک شنبه 11 دی 1390برچسب:,|
|
|
استاد راهنما |
موضوع:
<-PostCategory-> |
یک روز آفتابی، خرگوش بیرون از لانه اش غرق در تایپ بود. در همین حین، روباهی او را دید.
روباه: خرگوش به چه مشغولی؟
خرگوش: پایان نامه مینویسم.
روباه: جالبه، موضوع پایان نامت چی هست؟
خرگوش: در مورد اینکه یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، کار می کنم.
روباه: احمقانه است، همه کس میدونند که خرگوش، روباه نمیخورد.
خرگوش: مطمئن باش که می تونند، من می تونم اینو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا.
خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شده و به نوشتن خود مشغول شد.
در همین حال، گرگی از آنجا رد میشد.
گرگ : خرگوش چی مینویسی؟
خرگوش: دارم روی پایان نامم که یک خرگوش چطور می تونه یک گرگ رو بخوره، کار می کنم.
گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟
خرگوش: البته که چاپ می کنم، می خواهی می تونم امکانشو بهت ثابت کنم؟
گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند و باز خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادامه داد
...................... و اما در لانه ی خرگوش ...............
در گوشه ای از لانه ی خرگوش، پوست و استخوان روباه و در سوی دیگر مو و استخوان گرگ ریخته بود
و در وسط لانه، شیر قوی پیکری دهان خود را تمیز می کرد.
نتیجه:
مهم نیست موضوع پایان نامه شما چیست!؟
اهمیتی ندارد که اطلاعات بدرد بخوری در پایان نامه گردآورده اید یا نه،…
مسئله ی اساسی پایان نامه این است: استاد راهنمای شما کیست؟!؟
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|یک شنبه 11 دی 1390برچسب:,|
|
|
چقدر فرصت داریم تا یکدیگر را دوست داشته باشیم؟ |
موضوع:
<-PostCategory-> |
خیلی زیاد درگیر روزمرگی زندگی شده ایم.
اما اگر کمی از بالاتر به زندگی نگاه کنیم زندگی فقط به اندازه نگاه کردن به این عکس طول میکشد.
.
این مدت کم ارزش بغض و کینه و دشمنی با همدیگر رو دارد؟
بهتر نیست از فرصت کم برای مهربونی با همدیگر استفاده کنیم؟؟
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|جمعه 6 دی 1390برچسب:,|
|
|
ای کسانیکه... |
موضوع:
<-PostCategory-> |
ای کسانی که فسق و فجور می کنید!!!
لهو لعب انجام می دهید!!!
با رفقایتان مجردی می کنید!!!
گاه گاهی دست به شیطنت می زنید!!!
.
.
.
خوب کاری می کنید گاهی اوقات لازمه تا چشم بعضی ها در بیاد!!!
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
ای دخترانی که برنزه می کنید ای دخترانی که موهایتان همیشه فشن است ای دخترانی که جراحی بینی و... می کنید!!!!
.
.
.
.
خیلی خوب کاری می کنید به بعضیاتون واقعا میاد!!!!
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:,|
|
|
وقتی کسی رادوست داری.. |
موضوع:
<-PostCategory-> |
وقتی کسی را دوست دارید، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود
وقتی کسی را دوست دارید، در کنار او که هستید، احساس امنیت می کنید.
وقتی کسی را دوست دارید، حتی با شنیدن صدایش، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید.
وقتی کسی را دوست دارید، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید.
وقتی کسی را دوست دارید، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است.
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:,|
|
|
نوشته شده توسط
:کرم قلاب دار | لينک ثابت
|پنج شنبه 24 آبان 1390برچسب:,|
|
|
|
موضوعات |
|
|
آمار سایت |
كاربران آنلاين:
نفر
تعداد بازديدها:
RSS
|
|
کد های جاوا |
|
|
|